علما وارثان وحی نبوی

جلوه هایی از توجه به ظرافتها را در رفتار امام خمینی در ذیل می آوریم...

 

در قبال نعمت های الهی:

عروس امام: اگر می خواستیم غذا جلوی آقا بگذاریم می بایست ظاهرش را می­آراستیم. اگر شکل زیبایی نمی داشت نمی خوردند ولو مزّه اش بسیار خوب می­بود. اما اگر شکلش زیبا می بود می گفتند: حالا می چشم. اگر خوشمزه بود می­خورم. همیشه اگر چیزی برای امام می پختیم سعی می کردیم ظاهرش هم آراسته و زیبا باشد. امام لطافت خاصی داشتند که من خیلی وقتها فکر می‌کنم باید بنشینم آنها را بنویسم. اگر این کار را بکنم، می توان کتابی از لطافت ایشان نوشت!

دختر امام:... یک روز غذایی جلویشان گذاشند که آن را کنار گذاشتند [و بدون اینکه چیزی بگویند از خوردن آن صرف نظر کردند]. من خواستم شوخی کرده باشم، گفتم: آقا چرا کفران نعمت می کنید؟! گفتند: من کفران نعمت می‌کنم یا شما که نعمت خدا را به این روز انداخته اید؟!

در آراستگی:

آراستگی و نظافتی که از جایگاه ایشان انتظار می رود اقتضای خاصی داشت و لذا آقای مصطفی کفاش زاده نقل می کنند: امام بسیار تمیز و مرتّب هستند، تا جایی که اطلاع دارم و از قول دختر ایشان نقل می‌کنم زیرپوش و پیژامه­ی ایشان باید زود به زود شسته شود و از نظر رنگ هماهنگ باشد و اگر چنانچه پیژامه گشاد باشد و یک قدری باز باشد ایشان نمی پوشند، باید همه جای آن یک اندازه باشد و نظم داشته باشد... دستمال ایشان باید اتو شود! پیراهن که رو هست حتماً باید اتو شود، حتّی پیژامه و زیر پیراهن هم باید اتو شود!

در انتخاب پوشش:

دختر امام: امام وقتی که از حسینیه به اتاق می ایند قبایشان جداست، عمامه شان جداست. اگر سه چهار بار حسینه بیایند با آن لباس در اتاق نمی نشینند، بلکه لباسهایشان را در می آورند و تا می کنند، عمامه را رویش می گذارند، یک پارچه سفیدی رویش می کشند و می نشینند. دو مرتبه وقتی به ایشان می گویند: آقا جمعیت هست بفرمایید؛ باز بلند می شوند لباسها را در می آورند، آنها را می پوشند و می روند، یعنی خیلی دقت داشتند در این که هر چیزی جای خودش باشد.

در رعایت احکام:

عروس امام: امام شدیداً از کسی که خلاف شرع انجام می داد ناراحت می‌شدند و خیلی حالشان برانگیخته می شد؛ یعنی اگر یک وقت سر سفره، دست ما از حد مجاز از آستین بیرون می‌آمد تذکّر می دادند.

در رعایت مقرّرات:

(با توجه به این نکته که ایشان رعایت قانون را تکلیف شرعی می دانند)

حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان: به عنوان یکی از خدمتگزارانی که سال‌ها در دفتر امام بودم به جرأت می توانم بگویم در محدوده ی زندگی شخصی حضرت امام هیچ گونه تخطی از مقرّرات دولت اسلامی ندیدم. برای نمونه فیشها و صورت حسابهای مربوط به آب و برق و تلفن و مالیات نوسازی، به مجرّد وصول در اولین فرصت پرداخت می شد.

در خرید فرزندان:

دختر امام: امام به بچه ها پول توجیبی می دادند و بچه ها در خرج کردن پول خود آزاد بودند. روزی گل سری خریدم که به شکل حیوانی بود و آقا وقتی آن را دیدند، گرفتند و گفتند: برو گل سری بخر که به شکل گل باشد!

در حقوق دیگران:

سید حمید روحانی: یک روز در نجف، امام برای برگزاری نماز جماعت خواستند وارد اتاق بیرونی بشوند. کفش کن اتاق از کفشهای مردمی که برای شرکت در نماز جماعت گرد آمده بودند انباشته شده بود، به طوری که جای پا گذاشتن نبود. ما و دیگر روحانیون و بسیاری از فضلا بدون توجه پا روی کفشهای مردم می‏‏‏‏گذاشتیم و رد می‏‏‏‏شدیم و چاره‏ای هم نبود. اما وقتی امام به کفش‏کن رسیدند و آن وضع را دیدند توقف کردند و از پا گذاشتن روی کفش مردم خودداری ورزیدند و دستور دادند کفشها را از سر راه جمع کنند و راه را باز نمایند. تازه خیلی از ما متوجه شدیم که پا گذاشتن روی کفش مردم تصرف در مال غیر است و بدون رضایت صاحب آن، این کار خالی از اشکال نیست.

منبع خاطرات (به ترتیب):

درسهایی از امام: ص73؛ ص74؛ ص72؛ ص73؛ ص55؛ ص79

زندگی به سبک روح الله 64

سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج1 ص112

خودمانی: به نظر من از نحوه ی کفش در آوردن بعضی ها می شود تمام شخصیت آنها را دوره کرد! به ظرافتها که هیچ! در چارچوب کارشان هم دقّت ندارند!

 

آن محجوب پسِ اعمال

۳۱
ارديبهشت

 

 

برای آن‌ها که می‌خواهند یادی از امامشان زنده کنند، داستان علی بن مهزیار را به‌طور خلاصه می‌آوریم؛ آن‌طور که در مدینة المعاجز به نقل از کتاب «دلائل الإمامة طبری» آمده.

 

 

 

 

 

علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی گوید: سالی از سال‌ها به‌قصد حج راهی سفر شدم. چون به مدینه رسیدم چند روزی در آنجا اقامت کردم و در مورد حضرت صاحب‌الزمان 7 جستجو کردم، ولی اثری از ایشان نیافتم. از اینکه شاید به آروزی خود نرسم ناراحت شدم و اندوه سرتاسر وجودم را گرفت. به مکه روانه شدم و حج و عمره را به جا آوردم و یک‌هفته‌ای در حال جستجو، آنجا بودم.
در حال تفکّر بودم که ناگهان درب کعبه بر من گشوده شد و انسانی زیبا و خوش‌رو دیدم که جامه‌ای پیشبند خود کرده بود و دیگری را از زیر بغل درآورده، به گردن آویخته بود. شادمان شدم و قلبم آرام گرفت. به سمت او روانه شدم. به‌جانب من روی آورد و پرسید: اهل کجا هستی؟ گفتم: عراق. پرسید: از کجای عراق؟ گفتم: از اهواز. پرسید: خصیبیّ (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: آری، گفت: خدا او را رحمت فرماید، چه شب­های طولانی که بیدار بود و اشک‌های فراوانی که جاری کرد. پرسید: ابن مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: علی بن مهزیار من هستم. گفت: سلام خدا بر تو ای اباالحسن! سپس مرا در آغوش کشید و گفت: علامتی را که میان تو و امام عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. دست در گریبان [یا پهلو] کردم و انگشتری بیرون آوردم که نام محمد و علی بر آن نقش بسته بود. چون آن را خواند اشکش روان شد تا اینکه لباسی که بر تن داشت تر شد. آنگاه امام عسکری را یاد کرد و گفت: رحمت خدا بر تو ای ابا محمد، زینت امّت بودی و خداوند تو را به امامت شرافت بخشید و تاج علم و معرفت بر سرت نهاد. ما نیز به‌سوی شما روانه‌ایم (إنا ألیکم سائرون).
سپس رو به من کرد و گفت: ای اباالحسن در پی چیستی؟ گفتم: امامی که از عالم مخفی و در نهان است! گفت: او از شما مخفی نشده؛ بلکه اعمال بد شماست که او را پنهان کرده [و شما را از او به دور انداخته]. به نزد توشه و وسایلت برگرد، و برای ملاقات آن حضرت آماده شو. وقتی ستارگان آسمان به درخشش در آمد مرا بین رکن و صفا خواهی یافت.
دل آرام گرفتم و یقین کردم که خداوند به من تفضّل نموده است. لحظه‌شماری می‌کردم تا لحظه‌ی موعود فرا رسید. به سمت مرکب روانه شدم و همین که بر آن قرار گرفتم، صدای آن همراهم آمد که مرا صدا زد. به نزد او رفتم. به من سلام داد و گفت: همراه من بیا! دائماً از یک وادی فرود می‌آمد و از فراز کوهی بالا می‌رفت، تا اینکه شب‌هنگام به طائف رسیدیم. گفت: ای اباالحسن فرود آی تا نماز شب را بخوانیم... سپس راه افتادیم و دائماً به فرازی می‌رفتیم و فرود می‌آمدیم تا اینکه از یک وادی وسیع سر در آوردیم، سر بر آوردم و خانه‌ای دیدم که از شدت نورانیت اطراف را روشن کرده بود... به دنبال او، از آن وادی فرود آمدیم و به وسط آن رسیدیم. از مرکب پیاده شد و گفت: مرکبت را رها کن! گفتم: شاید گم [یا ربوده] شود! گفت: در این وادی جز مؤمن کسی وارد نمی‌شود و جز مؤمن کسی بیرون نمی‌رود. از من پیشی گرفت و داخل چادر شد. سپس باعجله خارج شد و عرض کرد: بشارت باد تو را که اذن زیارت یافتی.
وارد منزل شدم در حالی که نور از اطراف آن ساطع بود. امام خود را به امامت خطاب کردم و سلام دادم. حضرت فرمود: « یا أبا الحسن، قد کنا نتوقعک لیلا ونهارا ، فما الذی أبطأ بک علینا؟»، ای ابالحسن! شب و روز انتظار تو را می‌کشیدیم! از چه روی دیر به نزد ما آمدی؟!
عرض کردم: آقای من! کسی را نیافته بودم که مرا به سوی شما رهنمون باشد. فرمود: کسی که تو را راهنمایی کند نیافته بودی؟! سپس با انگشتشان در زمین اثری نهادند و فرمودند: نه چنین است! بلکه شما اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوایان از مؤمنین سخت گرفتید و رابطه‌ی خویشاوندی را در بین خود قطع کردید؛ حال چه عذری برای شما باقی مانده است؟
عرض کردم: مولای من توبه می‌کنم؛ توبه‌ام را بپذیر و از خطایم درگذر. فرمودند: «یا ابن المهزیار، لولا استغفار بعضکم لبعض لهلک من علیها إلا خواص الشیعة الذین تشبه أقوالهم أفعالهم»، ای پسر مهزیار! اگر استغفار شما برای همدیگر نبود، اهل زمین همه هلاک می‌شدند، جز خواصّ شیعه، آن‌ها که فعلشان با قولشان مطابقت دارد.
[و سپس حضرت جزئیاتی از جریانات پیش از ظهور و پس از آن را ذکر می‌فرمایند... ]

نور نبی اکرم در صلب حسین علیه السلام

از معاذ بن جبل حکایت است که رسول خدا فرمود: خداوند عزّ و جلّ، من و علی و فاطمه و حسن و حسین : را هفت هزار سال پیش از آنکه دنیا را خلق کند، آفرید. معاذ عرض کرد: یا رسول‌الله! شما در آن زمان کجا بودید؟ فرمود: در پیشگاه عرش، خداوند را حمد و تسبیح و تمجید می‌نمودیم.

پرسید: به چه شمائلی بودید؟ فرمود: شبح‌هایی از نور بودیم؛ آنگاه خداوند ما را عمود نوری گرداند و در صلب آدم قرار داد. به اصلاب پدران و ارحام مادران منتقل شدیم در حالی که نجاست شرک و کفر به ما اصابت نکرد. گروهی به سبب ما رستگار می‌شدند و گروهی به سبب ما شقیّ!

تا آنکه به صلب عبدالمطلب رسیدیم، در آنجا نور دو نیم شد، یک قسمت آن به صلب عبدالله منتقل شد و نصف دیگر به صلب ابوطالب؛ سپس خداوند مرا از عبدالله آفرید و از نور صلب ابوطالب علی را آفرید. آنگاه هر دو قسمت نور در فاطمه جمع شد، آن قسمت از نور که از علی بود به حسن تعلّق یافت و آن نصف که از من بود به صلب حسین جای  گرفت و سپس آن نور تا قیامت در امامان از فرزندان حسین ادامه دارد.

نور نبی در صلب امام حسین- حسین منی و انا من حسین

علل الشرائع ج1 ص208

 

فرق پیکان و بنز!

۲۷
ارديبهشت

وزنشان آن‌قدری فرق ندارد؛ آهن‌های به‌کاررفته در این و آن یک اندازه است (حالا آن کمی بیشتر!)؛ به بچه که نشان بدهی، این را می‌گوید: ماشین، آن را هم می‌گوید: ماشین! هر دو هم چرخ و فرمان و صندلی و دنده و درب و شیشه و ... دارند. حتّی هر دو سیلندر و سر سیلندر و شمعک و میل گاردان و ... دارند. فوقش حالا چند قطعه هم مثل شیشه‌بالابر و ایربک و ... آن اضافه دارد. چرا باید قیمتشان این‌قدر تفاوت داشته باشد؟! ده برابر.. بیست برابر... صد برابر... (قیمت هر یک را در شهر ساختش در نظر بگیرید).

حالا شاید شما در مثال مناقشه کنید! مثال را عوض می‌کنم، یک ساعت مچی آلمانی را با یک نمونه‌ی قلابی همان مارک مقایسه کنید! هرچه نگاه کنی کمتر فرقشان را متوجه می‌شوی! چرا باید قیمت‌هایشان تفاوت فاحش داشته باشد؟

سرّ کار کجاست؟ چیست که به این پاره‌آهن‌ها این‌همه ارزش می‌دهد؟ تفاوت اساسی این دو که این‌قدر در اعتبار آن‌ها مؤثر است، در چیست؟

به نظر من این «ریزه‌کاری‌ها» هستند که به کار ارزش می‌دهند! ریزه‌کاری از مرحله‌ی طراحی تا تهیه‌ی قطعات و سر هم کردن آن‌ها! یعنی پیکان همان تیوتا است که سَرسرکی ساخته شده است!

حالا این قانون را با موفقیت‌های روحانیون موفق و علمای نامی گره بزنید؛ فرق سخنرانی من و فلان سخنران مشهور در چیست؟ در همان ریزه کاری ها! بعضی علما تاریخی شدند اما من... آنچه که به زحمات آن‌ها ارزش می‌دهد و بازدهی کار آن‌ها را تضمین می‌کند و نام آن‌ها را در طول تاریخ ماندگار می‌کند، همان «دقّت در ظرافت‌ها» است؛ و إلا ممکن است زحماتی که شما متحمّل می‌شوید از زحمات فلان روحانی موفّق بیشتر هم باشد! پس بیایید به جای اینکه دغدغه‌ی سرعت و بالا بردن کمیّت کار را داشته باشیم، کمی به دقّت و کیفیت آن توجه کنیم.

خلاصه:

پیکان نماد ایرانی گری سازنده هاشه... ایرانی گری یعنی چی؟

یعنی کار سَرسَری و بدون دقّت.

ظرافت (شهدایی)

۲۷
ارديبهشت

قدیر گفت: «حق داری! همین که آقا مهدی پس از سه بار ساختن و خراب کردن  اورژانس، این بار از کارمان راضی شد، خودش کلی می‌ارزد... اگر جدیت و پشتکار آقا مهدی نبود، شاید به این خوبی ساخته نمی‌شد»

صولت خندید و گفت: «شوخی نیست! سه بار ساختیم و آقا مهدی نپسندید. یادت هست؟ همه‌اش می‌گفت: نه، وسایل زیاد است و اورژانس زیر آب می‌رود، سبکش کنید؛ شناورها طاقت نمی‌آورند؟ باور کن این آخری داشتم از کت‌وکول می‌افتادم».

ـ اما آقا مهدی آخر کار خیلی خجالتمان داد و گفت: شما زیر این آفتاب داغ زحمت می‌کشید و من با چند کلمه زحمتتان را هدر می‌دهم. به من فحش بدهید، اخم کنید و رو برگردانید؛ اما باید کار، خوب و درست انجام بشود ...

مهدی برای سرکشی به اورژانس آمد. صولت و قدیر و دیگر نیروهای واحد بهداری به استقبالش رفتند. در حال خوش­وبش کردن با آن‌ها بود که چشمش به کنار یکی از سنگرها افتاد. صورتش درهم رفت. قدیر رد نگاه مهدی را گرفت؛ توده‌ای زباله تلنبار شده بود و مگس‌های زیادی روی آن وول می‌خوردند. مهدی سر تکان داد و گفت: برادرها بروند سر پست و کارشان». چند لحظه بعد یک‌باره صدایش بلند شد: برادرها سریع بیایید اینجا؟

مهدی، زباله‌ها را نشان داد و گفت: این چه وضعی است؟ مثلاً شما نیروهای بهداری هستید. باید سرمشق دیگران در بهداشت و نظافت باشید... این‌طوری؟! گشت و یک گونی خالی پیدا کرد و شروع کرد به جمع کردن زباله‌ها. قدیر و دیگران هم خجالت‌زده دویدند سراغ زباله‌ها.

مهدی از میان زباله‌ها یک بسته صابون پیدا کرد؛ عصبانی گفت: ببینید با بیت‌المال مسلمین چه می‌کنید. می‌دانید این‌ها را چه کسانی و با چه مشقتی به جبهه می‌فرستند؟ آخر جواب خدا را چطور می‌خواهید بدهید؟

قدیر به صولت نزدیک شد و با صدای خفه‌ای گفت: «صولت، به روح بابام، تا حالا آقا مهدی را این‌قدر عصبانی ندیده بودم» قدیر سر تکان داد و در حال زباله جمع کردن گفت: تقصیرخودمان است، تقصیر خودمان...

اطرافیان مهدی، صدای او را می‌شنیدند که زیر لب می‌گفت: ایها المؤمنون ، النظافة من الایمان. خدایا، ما را ببخش!

دست مهدی با یک قوطی فلزی از میان توده زباله‌ها بیرون آمد؛ چشم بست؛ لب گزید؛ به طرف بچه‌ها چرخید؛ قوطی را بالا برد و گفت: چرا کفران نعمت می‌کنید؟ چرا کوتاهی می‌کنید؟ مگر این قوطی خرما خراب شده است که میان زباله‌ها افتاده؟

صولت، مردد جلو رفت  و گفت: آقا مهدی، نصف خرمای این قوطی‌ها کرمو شده. قابل خوردن نیست.

ـ خب ، نصفش خرابه ….بقیه‌اش چی؟

مهدی، قوطی خرما را به صولت داد و گفت: این قوطی را بگذار کنار، لازمش دارم.

شناور پاکیزه شده بود. مهدی نشست کنار منبع آب و دست و صورتش را شست و گفت: اگر ما بدانیم این غذاها و وسایل چطور به دست ما می‌رسد... اگر بفهمیم این‌ها را بیوه‌زنان، مردم مستضعف و خانواده شهدا از روزی و شکم کودکانشان می‌زنند و به جبهه می‌فرستند، این‌طور اسراف نمی‌کنیم!

رو به صولت کرد و گفت: قوطی خرما را بیاور. بعد رو به قدیر گفت: اینجا روغن و آرد و تخم‌مرغ پیدا می‌شود؟ قابلمه و روغن هم  لازم دارم. زود باش!

چند تکه نی خشک آتش زد و بعد خرما و آرد را سرخ کرد و تخم‌مرغ‌ها را روی آن شکاند. همه مات و متحیر نگاهش می‌کردند. مهدی، دست‌پختش را به هم زد و گفت: هرکدام تکه‌ای نان بیاورید.

دقایقی بعد، آن‌ها روی شناور نشسته بودند و لقمه‌ها را با ولع می‌جویدند ...

منبع: سایت ساجد

خرده شیشه!

۲۷
ارديبهشت

«خرده شیشه»

چرا ما لذّت عبادت را نمی‌چشیم؟ لذت هم­صحبتی با خدا و عشق‌بازی با معبود آسمان‌ها و زمین!

اعتقاد ما این است که لذت‌های معنوی از لذت‌های جسمی به‌مراتب بالاترند، هر عملی برای خدا این لذت را دارد که ما را به «لذّت آفرین» نزدیک می‌کند. این حس رضایت و قرب الهی همان لذّت معنوی است که خداوند به‌عنوان هدیه‌ی ویژه خود به بهشتیان از آن نام برده است (َرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ).

نمونه‌های آن هم بسیارند کسانی که این لذت‌ها را چشیده‌اند و از آن بهره‌مند شده‌اند. آیت الله بهجت فرمود: اگر سلاطین عالم می‌دانستند که انسان در حال عبادت چه لذت‌هایی را می‌برد، هیچ‌گاه دنبال مسائل مادی نمی‌رفتند!

همین لذت عمیق است که سختی‌های طاعت را به شیرینی مبدّل می‌کند و از بنده‌ی بی‌رغبت، مشتاق عبادت می‌سازد!

اما من از همه‌ی این مزایا محرومم! علّت چیست؟ جواب را امام کاظم علیه‌السلام در قالب یک مقایسه و تشبیه زیبا، خطاب به هشام بن حکم، این‌چنین بیان فرمودند:

یا عبید السوء نقوا القمح و طیبوه و ادقوا طحنه تجدوا طعمه و یهنئکم أکله، کذلک فأخلصوا الایمان و أکملوه تجدوا حلاوته و ینفعکم غبه. (بحار الأنوار 1/145)

گندم را پاکیزه کنید و به‌خوبی پیرایش کنید و آن را خوب آرد کنید تا طعم آن به کامتان خوش بیاید؛ همین‌طور ایمان را خالص و کامل کنید (ناخالصی‌ها را از آن بزدایید) تا به کامتان شیرین بیاید و از اتمام آن بهره ببرید.

 

نتیجه اینکه: اعمال ما خرده‌شیشه دارد، مثل سنگ‌ریزه‌های در غذا که طعم آن را بر کام خورنده تلخ و ناگوار می‌کند. به همین خاطر است که زحمت می‌کشیم ولی از مزایای آن بی‌بهره‌ایم...

آقای من کجا بودید...؟!

چه فرقی دارد فکر کنید همین جملات را که امام زمان (عج) به علی بن مهزیار گفته است، به شما دارد می‌گوید! شما هم اگر مثل علی بن مهزیار مشتاق دیدار امامتان باشید، زبان حال شما با امام زمانتان همین‌گونه خواهد بود:

...

متی ترانا و نراک

«زمانه، زمانه‌ی غیبت است و بنابراین نیست که امام من، مشهود و پیدا باشد؛ آقا! منّت نهادید که اجازه دادید به زیارت شما بیایم؛ آقا کجا بودید؟ شوق زیارت شما را داشتم...».

حدیثِ نفس­ها رهایم نمی‌کرد! خواستم لب به سخن بگشایم و آشکار بگویم: آقا کجا بودید؟!

پیش‌دستی کرد و فرمود: هیچ می‌دانی؟ شب و روز انتظار تو را می‌کشیدیم! چه سبب دیر کردی در آمدن پیش ما؟!

جا خوردم! تا به حال خیال می‌کردم اوست منتظَر و منم مشتاق زیارت؛ اما حالا دارم عتاب می‌شوم به اینکه چرا دیر کرده‌ام؟ چرا از امام خود سراغ نگرفته‌ام؟ و تا حالا کجا بوده‌ام؟!

خواستم حاضرجوابی کنم و بگویم: آقا! من بیست بار به شوق دیدن رخسار شما پیاده به حج آمده‌ام! چطور منتظِر شما نبوده‌ام؟

ادب کردم و گفتم: مولا! راهنمایی که مسیر را به من بنمایاند نیافته بودم؛ بیراهه به دنبالتان می‌گشتم...

گویا این جواب من حضرت را به تعجّب انداخت! «عجب! می‌خواستی نزد من بیایی اما راهنما نمی‌یافتی؟! نه! هرگز! با دست خودت راه را بر من دور کردی! به فکر مال‌اندوزی بودید، بر ضعفای شیعه سخت گرفتید و قطع رحم کردید. همین‌که از توفیق زیارت ما محرومید نشانه‌ی کم­کاری شماست! حالا چه عذری برای این خطایتان دارید؟!».

باز خواستم حاضرجوابی کنم و بگویم: آقا من که کارم درست است! همه من را به درستی می‌شناسند! به خودم آمدم و با خود گفتم: من در امر خودم دقیق نشده‌ام، محاسبه‌ی عمل ندارم، تا چه رسد به محاسبه‌ی نفس! دقیق نشده‌ام و بزرگ‌ترین مشکلم این است که نمی‌بینم مشکلاتم را!

به درگاه لطفش پناهنده شدم و چاره‌ای نیافتم جز اینکه بگویم: آقا خطا کردم و حالا توبه‌ام را بپذیر..

«حالا خوب است که استغفار می‌کنید و إلا هلاک می‌شدید... قبول! اما زشت است! نگویید که من نیستم! این را همه باید بدانید: این اعمال بد شماست که بین من و شما حجاب شده است...».

 

 

 

 

اگر مایلید، جلسه‌ی بعد عین داستان را یک‌بار دیگر با هم مرور می‌کنیم؛
آن‌طور که در مدینة المعاجز ج8 ص118 آمده است.

احادیثی که یافت نشد...!

برخی دوستان شکایت کردند که شما با این کارتان مسلمات مردم را زیر سؤال می برید و عقاید آنها را سست می کنید!

جوابم این است که: اتفاقاً بسیاری از مردم بر اساس احادیث ساختگی اعتقاد غلطی را ملتزم شده اند که می تواند به اصل اسلام آنها ضرر وارد کند! داستانهایی مثل موسی و شبان، احادیثی مثل: الطرق إلی الله بعدد انفاس الخلائق! یادم هست که شنیدم یک مداح بر اساس روایت بی سندی مثل: لولا فاطمة لما خلقتکما و امثال ان، حضرت زهرا را از پیامبر و حضرت علی هم بالاتر می دانست!!!

آیا وظیفه ی ما نیست که دین صحیح و سالم را به مردم ارائه بدهیم و پیرایه های اضافی را از آن جدا کنیم؟

 

----------------------------------

دیگر مواردی که یک عبارت به عنوان حدیث مشهور شده ولی در منابع و مجامع روایی از عبارت آن اثری نیست از این قرار است. (شما هم اگر مورد دیگری یافتید برای ما بفرستید).

این ضرورت توجه بیشتر در نقل احادیث را می رساند.

1. أفضل الأعمال أحمزها (منسوب به پیامبر خدا)

با وجود شهرتی که این عبارت دارد اما در هیچ منبعی شهادت به روایت بودن آن نیست! احتمالاً روایت عامی باشد و در منابع دسته چندم اهل سنت آمده باشد. آنچه که هست در کلمات امیر المؤمنین علیه‌السلام با این تعبیر است: أَفْضَلُ الأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْهِ (یا: علیه نفسک).

2. الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق، که مضمون عرفانی دارد و متصوفه برای اهداف پلورالیستی خود به آن تمسک می کنند، ولی در منابع روایی نیست.

3. حدیث منسوب به امام علی (ع): من علّمنی حرفاً فقد صیّرنی عبداً.

تنها در عوالی اللئالی که یک کتاب مرسل است این حدیث با این الفاظ آمده:

من تعلّمت منه حرفاً صرت له عبدا

وروی عن النبی صلی الله علیه وآله أنه قال : من علّم شخصاً مسألة فقد ملک رقبته . فقیل له : یا رسول الله أیبیعه ؟ فقال : لا ولکن یأمره وینهاه. به هر حال این عبارت مشهور «من علّمنی حرفاً فقد صیّرنی عبداً» منبعی ندارد.

 

4. «یا أحمد! لولاک لما خلقت الأفلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمة لما خلقتکما»

5. «کلّ یوم عاشوراء و کلّ أرض کربلا» که می تواند تفسیر صحیحی داشته باشد اما حدیث نیست!

6. عبارت منسوب به امام زمان علیه السلام «نحن حجج الله علی خلقه و جدتنا فاطمة حجّة الله علینا».

7. «مداد العلماء أفضل من دماء الشهداء» با این الفاظ نیست بلکه آنچه هست: إذا کان یوم القیامة .... فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فیرجّح مداد العلماء علی دماء الشهداء.

8. عبارت: رحم الله امرء علم من أین و فی أین و إلی أین، منسوب به امیر المرمنین در کتب حدیثی نیست.

9. «النکاح سنّتی» به این لفظ نیامده، در وسائل 20/21 آمده: فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی که حضرت سه سنّت را بر می شمارد از جمله مباشرت با همسر!

10. «اللهم إن شیعتنا منا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بماء ولایتنا» این عبارت که از سیّد بن طاووس نقل شده که امام زمان این جملات را در دعا برای شیعیان می فرمودند مدرکی ندارد بحار 53/303.

البته شبیه این عبارات از امام صادق علیه السلام نقل شده است.

11. «خلّص العمل فإنّ الناقد بصیر بصیر» در نسخ تورات وارد است اما در منابع ما وارد نیست.

12. «الکلمة إذا خرجت من القلب وقعت فی القلب، و إذا خرجت من اللسان لم یتجاوز الآذان»؛ تنها در حکم منسوبه شرح ابن أبی الحدید آمده. شبیه آن هم در غرر الحکم با این الفاظ است: إذا طابق الکلام نیّة المتکلّم قبله السامع و إذا خالف نیّته لم یحسن موقعه من قلبه.

13. نقلی که راوی از حضرت می پرسد: چطور شما فکر گناه هم  نمی کنید؟ امام جواب می دهند: آیا رغبت می کنی که به طرف فضولات بروی؟ گناه مانند مدفوع زشت و مشمئز کننده است. این عبارت در روایات یافت نشد و ظاهراً  از کلام شیخ انصاری است.

14. الدنیا مزرعة الأخرة: در عوالی اللئالی هست و لکن بیش از حد مشهور شده همچننان که النظافة من الایمان تنها در کتاب طبّ النبی هست!

15. «ربّ تال القرآن و القرآن یعلنه»، یافت نشد، البته جای تحقیق بیشتر دارد.

16. دعای تحویل سال: «یا مقلب القلوب و الأبصار ...» در مفاتیح آمده اما منبعی ندارد. (فقط در کتاب ملا هادی سبزواری آمده که کتاب روایی نیست)!

17. «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»، با این الفاظ است:  من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّ و جلّ (از امام رضا علیه السلام).

18. یا حار همدان من یمت یرنی (ظاهراً شعر است از سید حمیری نه حدیث حضرت علی)

19. «العلم حرف و التکرار ألف»: حدیث نیست.

20. العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر، در روایت وارد است، اما ادامه ی آن: «والعلم فی الکبر کالنقش فی المدر» حدیث نیست؟

21. «کلنا سفینة النجاة و سفینة الحسین أوسع یا أسرع» یافت نشد!

احادیثی که یافت نشد...!

برخی عباراتی که به عنوان حدیث مشهور شده‌اند و لکن در کتب روایی از آن‌ها اثری نیست در ذیل می آید.(برخی از این موارد، عباراتی هستند که لفظ آنها تغییر کرده و اصل عبارت طور دیگری است)

توجه: اینکه لفظ یک عبارت را حدیث ندانیم، ضرورتاً به این معنا نیست که غلط است و مضمون اشتباهی دارد! بلکه مراد این است که لفظ حدیث این‌چنین نیست؛ یا بی دقّتی در نقل عبارت شده و یا جمله ای بر سر زبان ها افتاده و رفته رفته به عنوان حدیث تلقی شده و یا شاید واقعاً تفکری بشری به عنوان تفکر وحیانی جا خورده باشد! به هر حال نسبت دادن این الفاظ به معصومین مصداق قول بغیر علم است... اما برخی از آن روایت نماها: (به جز آنچه دوستان تذکر دادند)

1. الصلاة معراج المؤمن: در پاورقی کتاب: الصلاة فی الکتاب و السنة (محمد ریشهری) ص 15 چنین آمده:

لا یخفی أنّ عبارة " الصلاة معراج المؤمن " مع کثرة تداولها علی الألسن بحیث صارت من أشهر الکلمات فی وصف الصلاة ، لم نجد لها مصدراً مسنداً إلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) أو الأئمّة ( علیهم السلام ) ... فالظاهر آن‌ها لیست بروایة بل من عبارات علمائنا المتأخّرین رضوان الله تعالی علیهم.

2. لا حیاء فی الدین: در منابع شیعه نیست، در منابع اهل سنّت هم به عنوان حدیث وارد نیست! البته در برخی روایات حیاء مذموم بر شمرده شده است (ر.ک: میزان الحکمة-حیاء)

3. اطلبوا العلم من المهد إلی اللحد: در کتاب: العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة (محمد ریشهری) آمده: «... لم نعثر علی هذا التعبیر فی الجوامع الروائیة، رغم الجهود المبذولة».

4. إذا فسد العالم فسد العالم: با این عبارات وجود ندارد؛ بلکه تعبیر روایت چنین است: جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِی إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ‏ أُمَّتِی وَ إِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِی. قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هُمَا؟ قَالَ: الْفُقَهَاءُ وَ الْأُمَرَاءُ.

5. حسنات الأبرار سیئات المقربین: در کتاب مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 277 آمده: «جملة "حسنات الأبرار سیئات المقربین" المشهورة، من الموضوعات، کما عن جماعة من المحققین، مثل کتاب المزیل؛ قال ما لفظه: هو من کلام أبی سعید الخزاز من کبار الصوفیة».

6. البلاء للولاء: حدیث نیست!

(موارد دیگری هست که برخی از آنها را در پست بعد مشاهده می کنید، إن شاء الله).

  • نتیجه می گیریم:
  1. زیبا بودن و جمع و جور بودن برخی عبارات ما را به غلط نیندازد تا فکر کنیم این گونه جملات حتماً حدیث اند!
  2. هر حدیثی که خواستیم نسبت دهیم ابتدا تحقیق کنیم.

و خلاصه تر اینکه: ریزبین باشیم، دقت و ظرافت به خرج بدهیم و از کار سرسری و عجولانه پرهیز کنیم.

فتنه بدتر از دجال

۱۸
ارديبهشت

فتنه ی بدتر از دجال در کلام امام رضا علیه السلامفتنه

روایتی عجیب از امام رضا علیه السلام، به چشمم خورد که خیلی به­روز است! در کتاب بحار الأنوار آن را پیدا نمی­کنید ولی در کتاب وسائل الشیعة ج16 ص179 قابل مشاهده است. سند معتبری هم دارد. حجة الاسلام و المسلمین پناهیان در جریانات فتنه ی 88 آن را به خط سازش در کشور تطبیق دادند.

روایت این است:

عن الحسن بن علی الخزاز قال : سمعت الرضا (علیه السلام) یقول: إن ممن ینتحل مودتنا أهل البیت من هو أشد فتنة علی شیعتنا من الدجال ، فقلت : بماذا ؟ قال : بموالاة أعدائنا و معاداة أولیائنا إنه إذا کان کذلک اختلط الحق بالباطل واشتبه الامر فلم یعرف مؤمن من منافق.

 

«برخی از کسانی که دوستی ما اهل بیت را یدک می کشند، فتنه ای بدتر از دجال برای شیعیان ما دارند» از حضرت سؤال شد: چگونه؟ فرمود: با ابراز دوستی دشمنان ما و ابراز دشمنی با دوستان ما! هنگامی که این فتنه پیش آید، حق و باطل مخلوط می شوند و امر مشتبه می شود و هیچ مؤمنی از منافق تشخیص داده نمی شود!

این هم دو خصلت (ابراز دوستی با دشمنان-ابراز دشمنی با دوستان) شما را یاد چه  کسانی می اندازد؟؟

از روایت بر می آید که:

اولاً این فتنه، فتنه ی داخلی است (ممن ینتحل مودتنا)

ثانیاً فتنه ی نفاق است و به همین خاطر از فتنه ی کفر سخت تر است.

ثالثاً این یک فتنه است و قطعاً برخی در آن چپ می کنند و از ریل خارج می شوند. پس مواظب باشید شما از بازنده ها نباشید.

قابل توجه هم اینکه: این درد، درد جدیدی نیست و از صدر اسلام این دغدغه بوده است و حکومت های اسلامی بارها به خاطر این ضعف آسیب دیده اند. آنچنان که خداوند در وصف اصحاب پیامبر می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ

بدون شرح...

آیا می‌دانید «مصرف‌گرایی» یعنی چه؟!

چند سال قبل یک خبر در مشرق نیوز برایم جلب‌توجه کرد که متن آن را در ذیل می‌آورم:

 

خودکشی به دلیل خرید بی‌رویه همسر

در آستانه سال جدید میلادی مرد چینی از خریدهای نامزدش از مراکز خرید چین به حدی کلافه شد که راهی جز خودکشی خود برای متوقف کردن نامزدش نیافت.

به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، پس از آنکه تائو هیسائو 38 ساله از خرید بیش از حد نامزد خود کلافه شد با پریدن از طبقه هفتم یک مرکز خرید در چین به زندگی خود پایان داد.

به گفته شاهدان عینی به نقل از این خبرگزاری تائو پس از درگیری لفظی با نامزدش در فروشگاه کفش، در حضور دیگر مشتریان حاضر در فروشگاه، به نامزد خود تعداد کفش‌های استفاده نشده‌اش را یادآور شد و با صدای بلند فریاد زد "به‌قدری کفش داری تا زمان رسیدن آخرین روز زندگی‌ات فرصت پوشیدن آن‌ها را نخواهی داشت" و نامزدش در حالی که وی را با خونسردی می‌نگریست گفت: "این مدل را ندارم!".

تائو با عصبانیت هرچه­تمام‌تر از فروشگاه کفش خارج شده، در مقابل چشمان صدها نفر از همان طبقه (هفتم) خود را به پایین انداخت.

کد خبر: ۲۷۲۷۸۲

نظری که ذیل این خبر گذاشته بودند جالب تر بود؛ نوشته بود:

 

«عجب آدم بی­ظرفیتی بوده! اگه ایرانی­ها هم می­خواستن مثل این چینی باشن که الان طبقه آخر برج میلاد صف شده بود».

مصرف گرایی

چه راست گفت امام راستگو...

امام صادق علیه السلام فرمودند:

مثل الدنیا کمثل ماء البحر کلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتّی یقتله! (کافی2/136)

دنیا مانند آب دریاست، انسان تشنه هرچه بیشتر از آن بخورد، تشنه تر می شود تا جایی که او را به کشتن بدهد!

معلّم مطهر

۱۸
ارديبهشت

معلم مطهر

لباس روحانیت: (از زبان استاد شهید)

یادم هست در حدود هشت سال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت کرده بودند (انجمن اسلامی آنجا دعوت کرده بود). در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه، همه بودند. یکی از استادهای آنجا- که قبلاً طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعاً مرد فاضلی هم هست- مأمور شده بود که مرا معرفی کند. آمد پشت تریبون ایستاد (جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پرجمعیت و باعظمت بود) یک مقدار معرفی کرد: من فلانی را می‌شناسم، حوزه‌ی قم چنین، حوزه‌ی قم چنان و. . . بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با کمال جرأت می‌گویم: اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است» . از این حرف آتش گرفتم. ایستاده سخنرانی می‌کردم، عبایم را هم قبل از آن تا می‌کردم و روی تریبون می‌گذاشتم. مقداری حرف زدم، رو کردم به آن شخص، گفتم: آقای فلان! این چه حرفی بود که از دهانت بیرون آمد؟ ! تو اصلاً می‌فهمی چه داری می‌گویی؟ ! من چه کسی هستم که تو می‌گویی فلانی افتخار این لباس است؟ بااینکه من آن‌وقت دانشگاهی هم بودم و به‌اصطلاح ذوحیاتین بودم، گفتم: آقا! من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من کی ام که افتخار باشم؟ ! این تعارف‌های پوچ چیست که به همدیگر می‌کنیم؟ ! ابوذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است؟ این اسلام است که ابوذر پرورش داده است. عمّار یاسر افتخار اسلام است؟ اسلام است که عمّار یاسر پرورش داده است. بوعلی سینا افتخار اسلام است؟ ... خواجه نصیرالدین....

مجموعه آثار شهید مطهری

. ج17، ص: 155

 

مناعت طبع:

شهید مطهری پس از تشکیل خانواده به قم بازگشت و زندگی جدید خود را با شرایط سخت اقتصادی آغاز نمود. او گاهی مجبور بود برای گذران زندگی، کتاب‌هایش را بفروشد، و یا اینکه از کسی قرض بگیرد. ولی ایشان چنان مناعت طبع داشت که حتی به همسرش این موضوع را اطلاع نمی‌داد، و در برخورد با او، روی درهم نمی‌کشید و با چهره‌ای متبسم و شاداب، با وی سخن می‌گفت، تا همسرش متوجه مشکلات اقتصادی او نشود.

راوی: علی باقی نصرآبادی

آرزوی شهید:

در آن اوج مبارزات به من می­فرمود: «به خدا اگر امام و رهبر ما پیروز بشود هیچ پستی من نمی­خواهم هیچ مقامی نمی­خواهم، برای من همین زندگی که الان دارم، کتابخانه ام برای من بهترین لذت است من همین را می خواهم که بنشینم و کتاب بنویسیم، بنشینم و تحقیق کنم، بنشیم از اسلام عزیز دفاع کنم، این هدف من است بنابراین، این کوشش و این تلاش، ارزش شخصی برای من نیست». و دیدیم راست می­گفت و پس از پیروزی با اینکه در سطح بسیار بالایی قرار داشت (ما اگر یک مطلبی را می­خواستیم خدمت امام بگوییم همه دوستان ما فکر می­کردند تنها فردی که امکان دارد با امام صریح صحبت کند و امام علاقه به او دارد و او را می­پذیرد فوراً می­گفتیم برویم خانه آقای مطهری ...) می­گفت : برای من منصب و مقام مهم نیست جز همین که مشغول تحقیق و مشغول نوشتن کتاب و مقالات باشم.

از زبان شهید مفتح

حق ضعفا:

استاد مطهری اتاقی در کنار اتاق شورای دانشکده الهیات داشت. استادان دانشگاه همیشه در اتاق شورا تجمع کرده و در موارد ضروری تا بعدازظهر آنجا می‌ماندند و پس از صرف ناهار کارشان را ادامه می‌دادند. اما استاد مطهری هنگام ظهر به اتاق خود می‌رفت و پس از ادای نماز، ناهار مختصری را که از منزل می‌آورد، می‌خورد. استادان و مسئولان دانشکده اصرار داشتند که استاد به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشکده استفاده کنند اما استاد به آنان می‌گفت: «غذای دانشکده با من سازگار نیست.» و زمانی که من علت امتناع ایشان را پرسیدم، گفتند: «این ناهارها حق خدمتگزاران و از بیت‌المال است. استادان حقوق خوبی دارند خودشان بروند و از بازار بخرند و بخورند. این غذا حق ضعفاست.»

راوی: غلامحسین وحیدی

منبع: بخش خاطرات

پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری

 

از ما هستند...

یونس بن عبدالرحمن گوید: نزد حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام رفتم و عرض کردم: ای پسر رسول‌الله، آیا آن قائم به حق خدا شما هستید؟ حضرت فرمود: من قائم به حق هستم، ولی آن قائمی که زمین را از دشمنان خدا پاک و از عدالت پر می‌کند- همان‌گونه که از ستم پر شده باشد- او پنجمین فرزند از نسل من است. به جهت خوف بر جانش، غیبتی طولانی خواهد داشت که گروهی از اعتقاد به امامت او برمی‌گردند و گروهی ثابت‌قدم می‌مانند.

سپس حضرت فرمود:

طوبی لشیعتنا المتمسکین بحبلنا فی غیبة قائمنا، الثابتین علی موالاتنا و البراءة من أعدائنا، أولئک منا و نحن منهم، قد رضوا بنا أئمة و رضینا بهم شیعة، فطوبى لهم ثم طوبى لهم، و هم- و الله- معنا فی درجاتنا یوم القیامة. (کمال الدین ص361)

یا اباصالح الهمدی (عج)«خوشا به حال شیعیان ما که به ریسمان ولایت ما در زمان غیبت قائم ما چنگ زده و بر ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما ثابت می‌مانند، آن‌ها از ما هستند و ما از آن‌هاییم، آن‌ها راضی هستند که ما پیشوایان آن‌هاییم و ما راضی هستیم که آن‌ها شیعیان ما هستند، ای‌خوشا به حال آن‌ها، به خدا قسم که آن‌ها در قیامت با ما هستند».

فضیلتی که در این روایت در وصف شیعیان زمان غیبت ذکر شده، فضیلتی ویژه و استثنائی است و خواننده را به یاد سلمان و امثال آن بزرگان می‌اندازد که «منّا أهل البیت» در وصفشان آمده. آنچه به عنوان شرط این فضیلت در روایت آمده سه چیز است که باید نسبت به آن‌ها اهتمام داشته باشیم:

  1. متمسّک بودن به ریسمان اهل‌بیت، ولایت‌پذیری
  2. ثابت‌قدم بودن بر دوستی اهل‌بیت (که چیزی فراتر از ابراز محبت‌های مقطعی است!)
  3. و بیزاری از دشمنان اهل‌بیت (شامل دشمنان اسلام و دشمنان مذهب «با رعایت شرایط تقیه»)

مدارای فرهنگی لازمه ی رسیدن به جهاد فرهنگی

یادم هست شنیدم سازنده ی انیمیشن «شکرستان» گفته بود: «بزرگترین مشکل ما در تهیه ی این مجموعه­ ی فرهنگی این بود که صد نفر ایرانی را کنار هم جمع کنیم!».

مشکل از کجاست؟! چرا فراری هستیم از کار جمعی؟

وقتی می گویند: ما ایرانی ها فرهنگ کار جمعی را نداریم معنایش این است که مدارایمان در بین جمع کم است! آب­مان با هم توی یک جوب نمی‌رود و این می تواند علّتهای مختلفی داشته باشد. هرچه که هست باید با مجاهدت ما مشکل برطرف شود! چون سابقاً ثابت کردیم که روی آوردن به کار جمعی و تشکیلاتی یک ضرورت است! (وقتی رهبر بزرگوار توقع جهاد فرهنگی دارند یعنی: توقع مدارا و ورود دسته جمعی به این عرصه را دارند).

درمان این ضعف در یک کلمه خلاصه می شود و آن «صبر و سعه ی صدر».

گاهی یک تشکیلات ایراد ساختاری دارد که باعث می شود افراد از آن منقطع شوند. بعداً به بررسی این مسأله می­پردازیم که در کار جمعی کدام خصوصیات رکن است و کدام قابل اغماض است، (إن شاء الله با اظهار نظر دوستان). اینجا تنها به طور تیتر وار مواردی را برمی­شماریم که اگر صبر نباشد، چرخ کار جمعی نمی­چرخد:

  • اگر رئیس، تحمّل زیر دستی ها را نداشته باشد و به خاطر تصفیه حساب های شخصی آن‌ها را از خود دور کند...
  • اگر زیر دستی ها ناملایمات را بر نتابند و از اینکه می‌بینند چینش کار باب میل آن‌ها نیست خود را عقب بکشند...
  • اگر زیر دستی ها به نحوه ی مدیریت انتقاد داشته باشند و بخواهند همه چیز به سلیقه­ی آن‌ها باشد...
  • اگر زیر دستی ها از ضوابط و چارچوب ها خسته و ملول شوند و بخواهند خود سرانه کار کنند.
  • اگر ببینند کار آنطور که می خواهند پیش نمی‌رود، و ذوق و شوقشان به سردی بگراید...
  • اگر مجاهدانه کار نکنند و سختی های کار آن‌ها را خسته کند...
  • اگر افراد، بدون کسب تجربه دنبال مسؤولیت های سنگین تر باشند...
  • اگر در ابتدای کار از اینکه نتیجه کارشان را مشاهده نمی‌کنند و بازدهی کارشان کم است، نا امید شوند.
  • اگر هر کس بر جایگاهی که در گروه دارد قانع نباشد و توقع تصاحب مسؤولیت بالاتر داشته باشد...

 

و خلاصه اگر کادر یک گروه بر ناملایمت صبور نباشند و با هم کنار نیایند، کار پیش نمی‌رود که نمی‌رود!بخشی از این عرایض از کلام امیر المؤمین علیه‌السلام قابل برداشت است؛ فرمودند: آلة الریاسة سعة الصدر. (حکمت 176)

 

******************

کلاً به نظر می رسد که باید یک مقدار مدارایمان را بیشتر کنیم و کمتر از خود دافعه نشان بدهیم. وقتی دشمنان ما با انواع جذابیتها دارند مردم ما را به سمت خود جلب می کنند، ما چرا باید اطرافیان را از خودمان دور کنیم؟

زشت نیست که دو نفر مسلمان اهل مسجد با هم در حال جنگ و دعوا باشند؟

زشت نیست که غیر مذهبی ها از مذهبی ها بدشان بیاید فقط به خاطر اینکه با آنها انس نمی گیرند و با نگاه تحقیر و بدبینی به آنها نگاه می کنند؟!

کجای دین اسلام ما این است؟ چرا عمل نمی کنیم به این شعار حسینی که در زیارات متعدد آمده: سلم لمن سالمکم.

عجیب نیست که معصوم می فرمایند: رأس العقل بعد الإیمان التودّد إلی الناس...

«هر تشکلی برای روحانیون چیز خوبی است. روحانیون بایستی دور هم باشند، همفکری کنند، اشتباهات یکدیگر را رفع کنند، کارهای یکدیگر را کامل کنند. ما مجموعه‌ای هستیم که کارهای همسانی در رابطه‌ی با مردم داریم. ممکن است همه، ظرفیت لازم را به‌قدر کافی نداشته باشیم؛ اما از تجربیات و از حرف‌های یکدیگر استفاده کنیم. به نظر ما این کار بسیار خوبی است و این در تشکل‌های روحانی انجام می‌گیرد».
(20/8/70 در جمع روحانیون استان کرمان)
 
[دوستان بزرگوار! از آنجایی که عمل به این کلام امام خامنه‌ای (مدّ ظله) از اهداف این وبگاه است، لذا با مشارکت خود، ما را برای رسیدن به این مقصود یاری کنید.]
 
 

انتظارات صنفی

در مفاتیح‌الجنان از زبان امام زمان دعایی نقل شده که با عمق جان بازی می‌کند. فقرات ابتدائی آن به گوشتان آشنا می‌آید:

و قال الکفعمی أیضاً فی المصباح: هذا دعاء المهدی (صلوات‌الله‌علیه) : اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الطَّاعَةِ وَبُعْدَ المَعْصِیَةِ...

 

 

 

اگر فقرات بعد را نشنیده باشید برایتان شنیدنی است. حضرت نظر به اصناف مختلف برای هر یک دعایی ویژه به درگاه الهی دارند! برای صنف ما (علما و متعلمین)، دعای حضرت چیست؟

...و َتَفَضَّلْ عَلى عُلَمائِنا بِالزُّهْدِ و َالنَّصِیحَةِ و َعَلى المُتَعَلِّمِینَ بالجِهْدِ و َالرَّغْبَةِ

چه دعای زیبایی!

اما چرا آن حضرت این دعاها را در حق ما انتخاب کرده‌اند؟ زهد از دنیا و خیرخواهی، برای علما؛ و کوشش و مجاهدت و رغبت در علم و عمل، برای متعلمین! شاید وجهش این باشد که این تکالیف:

برای این صنف اولویت دارد و مسؤولیت صنفی آن‌ها به حساب می‌آید.

برای حضرت مهم است و نسبت به آن دغدغه دارند.

صنف، نسبت به آن در معرض خطرند و این آسیب‌ها برای آن صنف تهدید است.

و شاید... صنف نسبت به آن ضعف دارند و این ضعف مایه‌ی نارضایتی آن حضرت از این صنف شده است.

سعی می‌کنم نزدیک شوم به آنچه از من توقّع می‌رود.

آقای من! ممنونم که دعایم می‌کنید، با شما هم‌نوا می‌شوم:

اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بُعد المعصیة و صدق النیّة و عرفان الحرمة و أکرمنا بالهدی و الاستقامة ...

 

نشانه ی دلگیری

۰۷
ارديبهشت

نشانه ی دلگیری...

خودشان هزار سال پیش خطاب به شیخ مفید فرمودند:


«... ولو أن أشیاعنا وفقهم اللَّه لطاعته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم
 لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا...»

این دغدغه ی مشترک ولیّ زمان و نائب ایشان است که باید دسته جمعی وارد شد، برای کار برای خدا، برای وفا به عهد یاری، برای بندگی و ولایت پذیری...؛ و این البته از جانب امام زمان (عج) یک تلنگر و جلب توجه است، توجه به آنچه که دلگیری حضرت را از ما مسجّل می کند! نشانه ی آن هم آشکار است!  وقتی هنوز آن حضرت در پس پرده ی غیبت هستند، این یک نشانه است...؛ به مقتضای روایت فوق، معنایش این است که نرسیده ایم به آنچه که از ما انتظار می رفته؛ ما منتظر نیستیم...

دانشگاه صوتی تصویری:


*** ذهن پروار جوان امروز ما، در خوابگاه دانشجویی، سالانه بعضاً بیش از 2500 قسمت سریال خارجی می‌بیند. تقریباً همه‌ی سریال‌های شاخص آمریکا، اروپا و شرق آسیا که در فضای سایبر وجود دارد، توسط جوانان دانلود می‌شود و دست‌به‌دست بین آن‌ها می‌چرخد. این آمارها مربوط به ارزیابی سال 1387 است. در همان سال، آمارها نشان می‌داد که در سطح خانواده‌های سنتی، یک خانم خانه‌دار، در شرق، غرب، شمال و جنوب کشورمان، سالانه تقریباً 1200 قسمت سریال از صداوسیما تماشا می‌کند.
*** این حجم اطلاعاتی که این فیلم‌ها و سریال‌ها منتقل می‌کنند بسیار زیاد است. ما گفت‌وگوهای چند فیلم را پیاده کردیم تا حجم آن را محاسبه کنیم.برای مثال،‌ هر فصل سریال «24» تقریباً حدود هفتصد صفحه زیرنویس دارد.
*** در حالی که شما این دیالوگ‌ها را سطحی می‌دانید، امروز استادان فلسفه در دانشگاه‌های ایالات متحده، نظری متفاوت دارند. آن‌ها به صراحت معتقد هستند که در سریال‌های«24»، «Heroes» یا فیلم‌های سینمایی مختلف، حجم عظیمی از فلسفه وجود دارد. بر همین مبنا، 413 نفر از اساتید مطرح علوم انسانی و اجتماعی غرب، در طول یک دهه‌ی گذشته، بالغ بر دویست کتاب منتشر کرده‌اند که حکایت از وضعیت وحشتناکی می‌کند و آن هم این است که اگر یک زمانی شما متون فلسفی را باید به زبان مقید و به شکل پیچیده و تحت نظر یک استاد می‌خواندید، امروز ابزار سینما این فرآیند را به قدری ساده و عوامانه کرده است که فرد در عین سرگرم شدن، به ساده‌ترین شکل، آن مفاهیم پیچیده را در قالب حس دریافت می‌کند، نه در قالب بیانیه‌ی علمی و فلسفی.

 

خودمانی: دوستان! برای رویارویی با این دشمن (که تشکیلات 400 نفره برای شناسایی پشت پرده های کارشان کم است)  چطور می خواهید یک تنه و بدون کار تشکیلاتی، مقاومت کنید؟!

  شعار امسال شعار وحدت و یکپارچگی است، وحدتی فراگیر بین آحاد جامعه و مسؤولین، که صد البته محور این وحدت همان ولایت فقیه است و همه موظف هستند خود را با نظرات و افکار ایشان همفکر و همزبان کنند!
امروز بیش از هر روز برای تقویت بنیان حکومت اسلامی، حمایت از ولیّ فقیه ضرورت دارد. در ذیل، اسوه ای از تأیید و پشتیبانی یک شهید را از مقام والای ولایت به رخ می کشانیم؛ شهیدی که در اوج مقامات علمی، خود را سرباز ولایت می دانست.
شهید سعید، آیت الله سید محمد باقر صدر، آن حامی ویژه از مقام ولایت فقیه است که در این راه تا پای جان ایستادگی کرد. در ذیل گوشه ای از جلوه¬های این یاری و پشتیبانی ویژه را مرور می-کنیم:

 

قبل از انقلاب:

هرچه می شود، بشود!
پس از اینکه حضرت امام (ره) از تن دادن به شروطی که حکومت بعثی در قبال ماندن امام در عراق مقرّر کرده بود، سر باز زد، امام راحل قصد ترک عراق و عزیمت به کویت نمود. وقتی خبر عزیمت امام به شهید صدر رسید، تصمیم گرفتند برای خداحافظی به دیدار امام آمده، پشتیبانی خود را از مقام مرجعیت اعلان کنند؛ و این در حالی بود که نیروهای امنیتی خانه ی حضرت امام را محاصره کرده بودند و تمام خیابانها و راههای منتهی به بیت امام را در نظر داشتند و تمام رفت و آمدها را تحت نظر گرفته بودند.
در حالی که هیچ کس حتّی جرأت نزدیک شدن به بیت امام را نداشت، سیّد شهید، تصمیم خود را گرفت و کلامی با این مضمون ایراد نمود: رفتن به خانه ی امام در این وضعیت، ضرورتی دینی است، و موجب تأیید و دلگرمی امام در این لحظات حساس است.
آن روز ایشان درس خود را به این مناسبت تعطیل نمود و فرمود: رفتن حضرت امام از نجف، خساتی بزرگ است!
برخی از اطرافیان شهید صدر ایشان را از دیدار امام بر حذر داشتند و گفتند: نیروهای امنیتی مانع این کار خواهند شد؛ لکن آن بزرگوار تصمیم خود را گرفته بود و فرمود: در هر صورت من خواهم رفت و هر اتفاقی که می خواهد بیفتد، بیفتد!
البته شهید بزرگوار وقتی به منزل امام رسید که حضرت امام به سفر مبادرت کرده بود و سید شهید تنها به نشست و گفتگو با دیگر افرادی که با حضرت امام در ارتباط بودند، اکتفا کرد.
این از مواردی بود که حکومت بعث-بعدها- در بازجویی از آن شهید سعید، ایشان را مورد عتاب قرار داد و به ایشان خرده گرفت.

الشهید الصدر سمو الذات وسمو الموقف، ص 155
شهید الأمة و شاهدها ج2 ص124


بروید به درس امام:
شهید بزرگوار شاگردان مبرّز و نزدیک خود را تشویق نمود که از باب تأیید و تقویت مرجعیت حضرت امام، در درس ایشان حاضر شوند و از بحث های فقهی و اصولی ایشان استفاده کنند. [با اینکه برخی از ایشان هیچ آشنایی با زبان فارسی نداشتند!]
این در زمانی بود که حضرت امام در بین مراجع، داعیه ی حکومت دینی سر داده بود و دیگران را به اقامه ی این امر ترغیب می نمود.

شهید الأمه و شاهدهاج2 ص123


بعد از انقلاب:

جای خالی یک کتاب...

شهید بزرگوار نظر به وضعیت حساس آن زمان و برخی آراء و افکار منحرف فکری در ایران، جای خالی یک کتاب علمی را در ترسیم چارچوب های حکومت اسلامی خالی دیدند و با تألیف کتاب «الإسلام یقود الحیاة» به حمایت از اهداف انقلاب و جهت دهی آن مبادرت نمودند. این در زمانی بود که ایشان شاهد مشغولیت عوامل داخلی و اضطرابات فراوان در فضای سیاسی ایران بود و در این وضعیت ایشان وظیفه ی خود دانست که تلاش علمی خود را صرف فردای این انقلاب کند.
وقتی جلد اوّل از این کتاب آماده شد، ایشان «سید محمد غروی (حفظه الله)» را که قصد عزیمت به ایران را داشتند، مأمور چاپ این کتاب و رساندن آن به دست برخی دست¬اندرکاران جمهوری اسلامی، نمودند و با این کار پشتیبانی خود را از این انقلاب نشان دادند.
نوشتن کتاب «الاسلام یقود الحیاة» نیز از کارهای انقلابی بود که جان آن شهید را به خطر انداخت و موقف ایشان را نسبت به جمهوری اسلامی و اهداف کلان آن نشان داد، اهدافی که به ضرر حکومت وقت بعثی عراق بود. از جمله عباراتی که در این کتاب آمده که می تواند حساسیت حکومت بعثی را بر انگیزاند این جملات است:
«وفی الخارج تستهدف الدولة: أوّلًا: حمل نور الإسلام ومشعل هذه الرسالة العظیمة إلی العالم کلِّه.
ثانیاً: الوقوف إلی جانب الحقّ والعدل فی القضایا الدولیّة،وتقدیم المَثَل الأعلی للإسلام من خلال ذلک
ثالثاً: مساعدة کلّ المستضعفین والمعذَّبین فی الأرض، ومقاومة الاستعمار والطغیان وبخاصّة فی العالم الإسلامیّ الذی تعتبر إیران جزءاً لایتجزّأ منه. إنّ دولة القرآن العظیمة لاتستنفد أهدافها ...».

الشهید الصدر سمو الذات وسمو الموقف، ص156
شهید الأمة و شاهدها ج2 ص136


فرزندان من!

پس از پیروزی انقلاب نامه ای خطاب به شاگردانشان که به ایران کوچ کرده بودند، نوشتند و تأکید کردند که: خدمت به این انقلاب وظیفه ی شماست؛ همه ی توان و امکانات خود را برای خدمت به این انقلاب به کار گیرید و توجه خود را به مرجعیت امام خمینی و تقویت آن منعطف کنید.
بدایه ی این نامه این جملات است:
«أولادی وأعزّائی حفظکم الله بعینه التی لا تنام. السلام علیکم جمیعاً ورحمة الله وبرکاته.
أکتب إلیکم فی هذه اللحظات العظیمة التی حقّق فیها الإسلام نصراً حاسماً [: قاطعاً] وفریداً فی تاریخنا الحدیث، علی ید الشعب الإیرانی المسلم، وبقیادة الإمام الخمینی- دام ظلّه- وتعاضد سائر القوی الخیّرة والعلماء الأعلام؛ وإذا بالحُلم یصبح حقیقة، وإذا بالأمل یتحقّق‏... وإذا بالإسلام الذی حبسه الظالمون والمستعمرون فی قمقم، یکسر القمقم بسواعد إیرانیّة فتیة لا ترهب الموت‏».
و در ادامه: «ویجب أن یکون واضحاً أیضاً أنّ‏ مرجعیّة السید الخمینی التی جسّدت‏ آمال الإسلام فی إیران الیوم لابدّ من الالتفات حولها، والإخلاص لها، وحمایة مصالحها والذوبان فی وجودها العظیم بقدر ذوبانها فی هدفها العظیم‏».

شهید الأمة و شاهدها ج2 ص133


همان است که آرزویش را داشتم!
وقتی به شهید بزرگوار اعتراض می شد که: چرا از امام وانقلاب پشتیبانی می¬کنید! در جواب می¬فرمودند:
اگر امام خمینی به من دستور دهد که در روستایی از روستاهای ایران خدمت به اسلام بکنم، هیچ تردیدی در انجام این کار نمی کردم! امام خمینی آنچه را که من برای تحقّقش تلاش می کردم، به بار آورد...

(شهید الأمّة و شاهدها ج1 ص262)

 

 

«چرا فرهنگ کار جمعی در جامعه‌ ما ضعیف است؟ این یک آسیب است. با این‌که کار جمعی را غربی‌ها به اسم خودشان ثبت کرده‌اند، اما اسلام خیلی قبل از این‌ها گفته است: «تعاونوا علی البرّ و التّقوی»، یا: «و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا». یعنی حتّی اعتصام به حبل‌اللّه هم باید دسته‌جمعی باشد؛ «و لا تفرّقوا».


بخشی از بیانات مقام عظمای ولایت در دیدار جوانان استان خراسان شمالی‌ 1391/07/23


ما عقیده داریم که اگر چنان چه کسانی بخواهند برای انقلاب کار کنند و اینها متشکّل نباشند، متجمع نباشند، نخواهند توانست از لحاظ کیفیت و از لحاظ کمیّت آن کاری را بکنند که یک گروه متشکّل انجام خواهد داد...


18/9/61


تشکیلات یکی از فرائض هر گروه مردمی است که یک هدفی را دنبال می کنند. تشکیلات یعنی نظم، یعنی تقسیم وظائف، یعنی ارتباط و اتصال، و زنجیره ای کارکردن؛ این معنای تشکیلات است. این چیزی است که نه فقط بد نیست، بلکه یک چیز خوب و بلکه یک چیز ضروری است. هیچ کاری در دنیا بدون تشکیلات پیش نمی رود؛ انقلاب اسلامی ایران هم بدون تشکیلات پیش نرفت و پیروز نشد.


27/11/60


این جملات را از زبان مقام عظمای ولایت با هم مرور کردیم تا به خودمان بیاییم و توجه بکنیم که: ضعف ما در حیطه ی کار جمعی و تشکیلاتی واقعاً یک دغدغه است!
حسن کار جمعی جای صحبت ندارد و مسلّم است. رهبر انقلاب فرمودند: فکر نکنید در یک کار جمعی و تشکیلاتی کسی که رئیس است ثوابش با کسی که ....
چیزی که باید به آن بپردازیم صحبت از ضرورت کار جمعی است! چرا باید سراغ کار جمعی برویم؟ باید!

نگاهی بیندازید:
نگاهی به اطراف بکنید، می بیند که شیطان برای خود دم و دستگاهی تشکیل داده و با تجهیزات کامل به میدان آمده، از بین انسانها یارکشی کرده و با لشکری عظیم به شکل تشکیلاتی به حزب خدا حمله کرده؛ کدام حزب خدا؟ همانهایی که عِدّه و عُدّه ی آنها کم، و مانند لشکر شکست خورده، دلهایشان از هم پراکنده! محور وحدت گم شده و هدف فراموش شده! هر دسته با دسته دیگر درگیر، و از این درگیری ها زمین گیر! هر کس هم که متوجه دشمن اصلی می شود، به خود می آید و می خواهد کاری بکند، اما سنگ اندازی ها شروع می شود؛ از سمت دوست و شمن...

خودتان قضاوت کنید:
حوزه با این همه نیروی آماده به کار، چقدر پتانسیل آزاد نشده دارد؟ اگر کسی بود که این موج را جهت می داد و نمی گذاشت نشاط طلبه های جوان به سردی بگراید، وضعیت امروز فرهنگ ما چطور می بود؟
مطالبه ی رهبر عزیزمان را در شعار سال دیدید؟ از ما خواستند با تمام سلائق و افکار گوناگون با همدلی و همزبانی به فکر هدف واحد باشیم، اما چه بگویم! ما مذهبی ها درون خودمان هم نتوانسته ایم این همدلی را ایجاد بکنیم! با کمترین بهانه ای خود را از جمع جدا می کنیم و با کمترین اختلافی در مقابل هم موضع گیری می کنیم.

اهل کوفه نیستیم؟!
اهل کوفه نیستیم! یعنی اهل قم یا تهران یا ... هستیم، اما تفاوت ما با اهل کوفه چقدر است؟ آیا این دلگیری ها که امیرالمؤمنین از مردم کوفه داشت، امام زمان هم از ما دارد؟ فرمود:
وَإِنِّی وَاللهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ القَوْمَ سَیُدَالُونَ مِنْکُمْ بِاجْتِماعِهمْ عَلَی بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، وَبِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فی الْحَقِّ، وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فی البَاطِلِ، وَبِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَی صَاحِبِهِمْ وَخِیَانَتِکُمْ، وَبِصَلاَحِهمْ فی بِلاَدِهِمْ وَفَسَادِکُمْ، فَلَو ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَی قَعْبٍ لَخَشِیتُ أَنْ یَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ.
اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَمَلُّونِی، وَسَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونِی، فَأَبْدِلنِی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وأَبْدِلْهُمْ بِی شَرَّاً مِنِّی!

 

نگاهی به خود و کسب و کار خود بیندازید، برای ما بگویید: چرا؟ ...
فعلاً برای ما عوامل بروز مشکل را بفرستید. علّت بی رونقی کار جمعی و تشکیلاتی در بین ما چیست؟