علما وارثان وحی نبوی

۶ مطلب با موضوع «عهد یاری» ثبت شده است

آن محجوب پسِ اعمال

۳۱
ارديبهشت

 

 

برای آن‌ها که می‌خواهند یادی از امامشان زنده کنند، داستان علی بن مهزیار را به‌طور خلاصه می‌آوریم؛ آن‌طور که در مدینة المعاجز به نقل از کتاب «دلائل الإمامة طبری» آمده.

 

 

 

 

 

علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی گوید: سالی از سال‌ها به‌قصد حج راهی سفر شدم. چون به مدینه رسیدم چند روزی در آنجا اقامت کردم و در مورد حضرت صاحب‌الزمان 7 جستجو کردم، ولی اثری از ایشان نیافتم. از اینکه شاید به آروزی خود نرسم ناراحت شدم و اندوه سرتاسر وجودم را گرفت. به مکه روانه شدم و حج و عمره را به جا آوردم و یک‌هفته‌ای در حال جستجو، آنجا بودم.
در حال تفکّر بودم که ناگهان درب کعبه بر من گشوده شد و انسانی زیبا و خوش‌رو دیدم که جامه‌ای پیشبند خود کرده بود و دیگری را از زیر بغل درآورده، به گردن آویخته بود. شادمان شدم و قلبم آرام گرفت. به سمت او روانه شدم. به‌جانب من روی آورد و پرسید: اهل کجا هستی؟ گفتم: عراق. پرسید: از کجای عراق؟ گفتم: از اهواز. پرسید: خصیبیّ (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: آری، گفت: خدا او را رحمت فرماید، چه شب­های طولانی که بیدار بود و اشک‌های فراوانی که جاری کرد. پرسید: ابن مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: علی بن مهزیار من هستم. گفت: سلام خدا بر تو ای اباالحسن! سپس مرا در آغوش کشید و گفت: علامتی را که میان تو و امام عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. دست در گریبان [یا پهلو] کردم و انگشتری بیرون آوردم که نام محمد و علی بر آن نقش بسته بود. چون آن را خواند اشکش روان شد تا اینکه لباسی که بر تن داشت تر شد. آنگاه امام عسکری را یاد کرد و گفت: رحمت خدا بر تو ای ابا محمد، زینت امّت بودی و خداوند تو را به امامت شرافت بخشید و تاج علم و معرفت بر سرت نهاد. ما نیز به‌سوی شما روانه‌ایم (إنا ألیکم سائرون).
سپس رو به من کرد و گفت: ای اباالحسن در پی چیستی؟ گفتم: امامی که از عالم مخفی و در نهان است! گفت: او از شما مخفی نشده؛ بلکه اعمال بد شماست که او را پنهان کرده [و شما را از او به دور انداخته]. به نزد توشه و وسایلت برگرد، و برای ملاقات آن حضرت آماده شو. وقتی ستارگان آسمان به درخشش در آمد مرا بین رکن و صفا خواهی یافت.
دل آرام گرفتم و یقین کردم که خداوند به من تفضّل نموده است. لحظه‌شماری می‌کردم تا لحظه‌ی موعود فرا رسید. به سمت مرکب روانه شدم و همین که بر آن قرار گرفتم، صدای آن همراهم آمد که مرا صدا زد. به نزد او رفتم. به من سلام داد و گفت: همراه من بیا! دائماً از یک وادی فرود می‌آمد و از فراز کوهی بالا می‌رفت، تا اینکه شب‌هنگام به طائف رسیدیم. گفت: ای اباالحسن فرود آی تا نماز شب را بخوانیم... سپس راه افتادیم و دائماً به فرازی می‌رفتیم و فرود می‌آمدیم تا اینکه از یک وادی وسیع سر در آوردیم، سر بر آوردم و خانه‌ای دیدم که از شدت نورانیت اطراف را روشن کرده بود... به دنبال او، از آن وادی فرود آمدیم و به وسط آن رسیدیم. از مرکب پیاده شد و گفت: مرکبت را رها کن! گفتم: شاید گم [یا ربوده] شود! گفت: در این وادی جز مؤمن کسی وارد نمی‌شود و جز مؤمن کسی بیرون نمی‌رود. از من پیشی گرفت و داخل چادر شد. سپس باعجله خارج شد و عرض کرد: بشارت باد تو را که اذن زیارت یافتی.
وارد منزل شدم در حالی که نور از اطراف آن ساطع بود. امام خود را به امامت خطاب کردم و سلام دادم. حضرت فرمود: « یا أبا الحسن، قد کنا نتوقعک لیلا ونهارا ، فما الذی أبطأ بک علینا؟»، ای ابالحسن! شب و روز انتظار تو را می‌کشیدیم! از چه روی دیر به نزد ما آمدی؟!
عرض کردم: آقای من! کسی را نیافته بودم که مرا به سوی شما رهنمون باشد. فرمود: کسی که تو را راهنمایی کند نیافته بودی؟! سپس با انگشتشان در زمین اثری نهادند و فرمودند: نه چنین است! بلکه شما اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوایان از مؤمنین سخت گرفتید و رابطه‌ی خویشاوندی را در بین خود قطع کردید؛ حال چه عذری برای شما باقی مانده است؟
عرض کردم: مولای من توبه می‌کنم؛ توبه‌ام را بپذیر و از خطایم درگذر. فرمودند: «یا ابن المهزیار، لولا استغفار بعضکم لبعض لهلک من علیها إلا خواص الشیعة الذین تشبه أقوالهم أفعالهم»، ای پسر مهزیار! اگر استغفار شما برای همدیگر نبود، اهل زمین همه هلاک می‌شدند، جز خواصّ شیعه، آن‌ها که فعلشان با قولشان مطابقت دارد.
[و سپس حضرت جزئیاتی از جریانات پیش از ظهور و پس از آن را ذکر می‌فرمایند... ]

آقای من کجا بودید...؟!

چه فرقی دارد فکر کنید همین جملات را که امام زمان (عج) به علی بن مهزیار گفته است، به شما دارد می‌گوید! شما هم اگر مثل علی بن مهزیار مشتاق دیدار امامتان باشید، زبان حال شما با امام زمانتان همین‌گونه خواهد بود:

...

متی ترانا و نراک

«زمانه، زمانه‌ی غیبت است و بنابراین نیست که امام من، مشهود و پیدا باشد؛ آقا! منّت نهادید که اجازه دادید به زیارت شما بیایم؛ آقا کجا بودید؟ شوق زیارت شما را داشتم...».

حدیثِ نفس­ها رهایم نمی‌کرد! خواستم لب به سخن بگشایم و آشکار بگویم: آقا کجا بودید؟!

پیش‌دستی کرد و فرمود: هیچ می‌دانی؟ شب و روز انتظار تو را می‌کشیدیم! چه سبب دیر کردی در آمدن پیش ما؟!

جا خوردم! تا به حال خیال می‌کردم اوست منتظَر و منم مشتاق زیارت؛ اما حالا دارم عتاب می‌شوم به اینکه چرا دیر کرده‌ام؟ چرا از امام خود سراغ نگرفته‌ام؟ و تا حالا کجا بوده‌ام؟!

خواستم حاضرجوابی کنم و بگویم: آقا! من بیست بار به شوق دیدن رخسار شما پیاده به حج آمده‌ام! چطور منتظِر شما نبوده‌ام؟

ادب کردم و گفتم: مولا! راهنمایی که مسیر را به من بنمایاند نیافته بودم؛ بیراهه به دنبالتان می‌گشتم...

گویا این جواب من حضرت را به تعجّب انداخت! «عجب! می‌خواستی نزد من بیایی اما راهنما نمی‌یافتی؟! نه! هرگز! با دست خودت راه را بر من دور کردی! به فکر مال‌اندوزی بودید، بر ضعفای شیعه سخت گرفتید و قطع رحم کردید. همین‌که از توفیق زیارت ما محرومید نشانه‌ی کم­کاری شماست! حالا چه عذری برای این خطایتان دارید؟!».

باز خواستم حاضرجوابی کنم و بگویم: آقا من که کارم درست است! همه من را به درستی می‌شناسند! به خودم آمدم و با خود گفتم: من در امر خودم دقیق نشده‌ام، محاسبه‌ی عمل ندارم، تا چه رسد به محاسبه‌ی نفس! دقیق نشده‌ام و بزرگ‌ترین مشکلم این است که نمی‌بینم مشکلاتم را!

به درگاه لطفش پناهنده شدم و چاره‌ای نیافتم جز اینکه بگویم: آقا خطا کردم و حالا توبه‌ام را بپذیر..

«حالا خوب است که استغفار می‌کنید و إلا هلاک می‌شدید... قبول! اما زشت است! نگویید که من نیستم! این را همه باید بدانید: این اعمال بد شماست که بین من و شما حجاب شده است...».

 

 

 

 

اگر مایلید، جلسه‌ی بعد عین داستان را یک‌بار دیگر با هم مرور می‌کنیم؛
آن‌طور که در مدینة المعاجز ج8 ص118 آمده است.

از ما هستند...

یونس بن عبدالرحمن گوید: نزد حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام رفتم و عرض کردم: ای پسر رسول‌الله، آیا آن قائم به حق خدا شما هستید؟ حضرت فرمود: من قائم به حق هستم، ولی آن قائمی که زمین را از دشمنان خدا پاک و از عدالت پر می‌کند- همان‌گونه که از ستم پر شده باشد- او پنجمین فرزند از نسل من است. به جهت خوف بر جانش، غیبتی طولانی خواهد داشت که گروهی از اعتقاد به امامت او برمی‌گردند و گروهی ثابت‌قدم می‌مانند.

سپس حضرت فرمود:

طوبی لشیعتنا المتمسکین بحبلنا فی غیبة قائمنا، الثابتین علی موالاتنا و البراءة من أعدائنا، أولئک منا و نحن منهم، قد رضوا بنا أئمة و رضینا بهم شیعة، فطوبى لهم ثم طوبى لهم، و هم- و الله- معنا فی درجاتنا یوم القیامة. (کمال الدین ص361)

یا اباصالح الهمدی (عج)«خوشا به حال شیعیان ما که به ریسمان ولایت ما در زمان غیبت قائم ما چنگ زده و بر ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما ثابت می‌مانند، آن‌ها از ما هستند و ما از آن‌هاییم، آن‌ها راضی هستند که ما پیشوایان آن‌هاییم و ما راضی هستیم که آن‌ها شیعیان ما هستند، ای‌خوشا به حال آن‌ها، به خدا قسم که آن‌ها در قیامت با ما هستند».

فضیلتی که در این روایت در وصف شیعیان زمان غیبت ذکر شده، فضیلتی ویژه و استثنائی است و خواننده را به یاد سلمان و امثال آن بزرگان می‌اندازد که «منّا أهل البیت» در وصفشان آمده. آنچه به عنوان شرط این فضیلت در روایت آمده سه چیز است که باید نسبت به آن‌ها اهتمام داشته باشیم:

  1. متمسّک بودن به ریسمان اهل‌بیت، ولایت‌پذیری
  2. ثابت‌قدم بودن بر دوستی اهل‌بیت (که چیزی فراتر از ابراز محبت‌های مقطعی است!)
  3. و بیزاری از دشمنان اهل‌بیت (شامل دشمنان اسلام و دشمنان مذهب «با رعایت شرایط تقیه»)

انتظارات صنفی

در مفاتیح‌الجنان از زبان امام زمان دعایی نقل شده که با عمق جان بازی می‌کند. فقرات ابتدائی آن به گوشتان آشنا می‌آید:

و قال الکفعمی أیضاً فی المصباح: هذا دعاء المهدی (صلوات‌الله‌علیه) : اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الطَّاعَةِ وَبُعْدَ المَعْصِیَةِ...

 

 

 

اگر فقرات بعد را نشنیده باشید برایتان شنیدنی است. حضرت نظر به اصناف مختلف برای هر یک دعایی ویژه به درگاه الهی دارند! برای صنف ما (علما و متعلمین)، دعای حضرت چیست؟

...و َتَفَضَّلْ عَلى عُلَمائِنا بِالزُّهْدِ و َالنَّصِیحَةِ و َعَلى المُتَعَلِّمِینَ بالجِهْدِ و َالرَّغْبَةِ

چه دعای زیبایی!

اما چرا آن حضرت این دعاها را در حق ما انتخاب کرده‌اند؟ زهد از دنیا و خیرخواهی، برای علما؛ و کوشش و مجاهدت و رغبت در علم و عمل، برای متعلمین! شاید وجهش این باشد که این تکالیف:

برای این صنف اولویت دارد و مسؤولیت صنفی آن‌ها به حساب می‌آید.

برای حضرت مهم است و نسبت به آن دغدغه دارند.

صنف، نسبت به آن در معرض خطرند و این آسیب‌ها برای آن صنف تهدید است.

و شاید... صنف نسبت به آن ضعف دارند و این ضعف مایه‌ی نارضایتی آن حضرت از این صنف شده است.

سعی می‌کنم نزدیک شوم به آنچه از من توقّع می‌رود.

آقای من! ممنونم که دعایم می‌کنید، با شما هم‌نوا می‌شوم:

اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و بُعد المعصیة و صدق النیّة و عرفان الحرمة و أکرمنا بالهدی و الاستقامة ...

 

نشانه ی دلگیری

۰۷
ارديبهشت

نشانه ی دلگیری...

خودشان هزار سال پیش خطاب به شیخ مفید فرمودند:


«... ولو أن أشیاعنا وفقهم اللَّه لطاعته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم
 لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا...»

این دغدغه ی مشترک ولیّ زمان و نائب ایشان است که باید دسته جمعی وارد شد، برای کار برای خدا، برای وفا به عهد یاری، برای بندگی و ولایت پذیری...؛ و این البته از جانب امام زمان (عج) یک تلنگر و جلب توجه است، توجه به آنچه که دلگیری حضرت را از ما مسجّل می کند! نشانه ی آن هم آشکار است!  وقتی هنوز آن حضرت در پس پرده ی غیبت هستند، این یک نشانه است...؛ به مقتضای روایت فوق، معنایش این است که نرسیده ایم به آنچه که از ما انتظار می رفته؛ ما منتظر نیستیم...

عادت کرده ایم...

بس که خزان به درازی کشید به آن عادت کرده­ایم.

دیگر خورشید از یادمان رفته، به هوای سرد و کدر عادت کرده ایم.

سوز تابستان برایمان سوز نمی آورد، اصلاً به فکر بهار نیستیم، به عالمی بی روح و بی نشاط عادت کرده­ایم.

 

  

 هوا سردتر از دیروز دارد همه را به خواب می برد؛ همه در حسرت دیروزند و کسی به فکر خانه تکانی نیست!

بهار می­خواهد برسد، و کسی به استقبال او نمی­رود. او چشم­انتظار است و کسی منتظر او نیست. به هدر رفتن سرمایه­ها عادت کرده­ایم.

مدعی را حق باید داد! می گوید که با یک گل نمی گردد بهار!

غافل که من گلی دارم که عالم را گلستان می­کند.