لباس روحانیت: (از زبان استاد شهید)
یادم هست در حدود هشت سال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت کرده بودند (انجمن اسلامی آنجا دعوت کرده بود). در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه، همه بودند. یکی از استادهای آنجا- که قبلاً طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعاً مرد فاضلی هم هست- مأمور شده بود که مرا معرفی کند. آمد پشت تریبون ایستاد (جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پرجمعیت و باعظمت بود) یک مقدار معرفی کرد: من فلانی را میشناسم، حوزهی قم چنین، حوزهی قم چنان و. . . بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با کمال جرأت میگویم: اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است» . از این حرف آتش گرفتم. ایستاده سخنرانی میکردم، عبایم را هم قبل از آن تا میکردم و روی تریبون میگذاشتم. مقداری حرف زدم، رو کردم به آن شخص، گفتم: آقای فلان! این چه حرفی بود که از دهانت بیرون آمد؟ ! تو اصلاً میفهمی چه داری میگویی؟ ! من چه کسی هستم که تو میگویی فلانی افتخار این لباس است؟ بااینکه من آنوقت دانشگاهی هم بودم و بهاصطلاح ذوحیاتین بودم، گفتم: آقا! من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من کی ام که افتخار باشم؟ ! این تعارفهای پوچ چیست که به همدیگر میکنیم؟ ! ابوذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است؟ این اسلام است که ابوذر پرورش داده است. عمّار یاسر افتخار اسلام است؟ اسلام است که عمّار یاسر پرورش داده است. بوعلی سینا افتخار اسلام است؟ ... خواجه نصیرالدین....
مجموعه آثار شهید مطهری
. ج17، ص: 155
مناعت طبع:
شهید مطهری پس از تشکیل خانواده به قم بازگشت و زندگی جدید خود را با شرایط سخت اقتصادی آغاز نمود. او گاهی مجبور بود برای گذران زندگی، کتابهایش را بفروشد، و یا اینکه از کسی قرض بگیرد. ولی ایشان چنان مناعت طبع داشت که حتی به همسرش این موضوع را اطلاع نمیداد، و در برخورد با او، روی درهم نمیکشید و با چهرهای متبسم و شاداب، با وی سخن میگفت، تا همسرش متوجه مشکلات اقتصادی او نشود.
راوی: علی باقی نصرآبادی
آرزوی شهید:
در آن اوج مبارزات به من میفرمود: «به خدا اگر امام و رهبر ما پیروز بشود هیچ پستی من نمیخواهم هیچ مقامی نمیخواهم، برای من همین زندگی که الان دارم، کتابخانه ام برای من بهترین لذت است من همین را می خواهم که بنشینم و کتاب بنویسیم، بنشینم و تحقیق کنم، بنشیم از اسلام عزیز دفاع کنم، این هدف من است بنابراین، این کوشش و این تلاش، ارزش شخصی برای من نیست». و دیدیم راست میگفت و پس از پیروزی با اینکه در سطح بسیار بالایی قرار داشت (ما اگر یک مطلبی را میخواستیم خدمت امام بگوییم همه دوستان ما فکر میکردند تنها فردی که امکان دارد با امام صریح صحبت کند و امام علاقه به او دارد و او را میپذیرد فوراً میگفتیم برویم خانه آقای مطهری ...) میگفت : برای من منصب و مقام مهم نیست جز همین که مشغول تحقیق و مشغول نوشتن کتاب و مقالات باشم.
از زبان شهید مفتح
حق ضعفا:
استاد مطهری اتاقی در کنار اتاق شورای دانشکده الهیات داشت. استادان دانشگاه همیشه در اتاق شورا تجمع کرده و در موارد ضروری تا بعدازظهر آنجا میماندند و پس از صرف ناهار کارشان را ادامه میدادند. اما استاد مطهری هنگام ظهر به اتاق خود میرفت و پس از ادای نماز، ناهار مختصری را که از منزل میآورد، میخورد. استادان و مسئولان دانشکده اصرار داشتند که استاد به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشکده استفاده کنند اما استاد به آنان میگفت: «غذای دانشکده با من سازگار نیست.» و زمانی که من علت امتناع ایشان را پرسیدم، گفتند: «این ناهارها حق خدمتگزاران و از بیتالمال است. استادان حقوق خوبی دارند خودشان بروند و از بازار بخرند و بخورند. این غذا حق ضعفاست.»
راوی: غلامحسین وحیدی
منبع: بخش خاطرات
پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری